نتایج جستجو برای عبارت :

تمام شد_ای لبانت محی الاموات لبخندی بزن

به نام خدایی که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
 
همه چیز تموم شد...همه چیز
من الان از نظر خدا هیچ همسری ندارم من از نظر خدا دیگه متاهل نیستم
و این منمزنی تنهادر آستانه فصلی سرددر ابتدای درک هستی آلودهٔ زمینو یأس ساده و غمناک آسمان ...
 
ازتنهایی بدتر هم داریم؟آره اینکه بقیه فکر کنن تنها نیستی و من خواستم این بدترو تبدیل به بد کنم
 
روح مرده ام با لبخند محی الامواتی آقام زنده میشه به امید خدا
آیا بعد ا
دوستت دارم و از گفتنش ابایی ندارم
بگذار مرا هر چه میخواهند بخوانند این مردم
چون لیلی من تو باشی
مجنون و مستم گر بخوانند دردی نیست
درد آن است که من مجنون باشم و تو لیلی نباشی
سکوتم را بنگر
فریادهای خاموشم را نمی بینی
عشق را در چشمانم و در اندوه نگاهم نمی بینی
من فریاد خاموشم
ناله پردرد عشق بی فرجامم
مسافری خانه بدوشم
سربازی بدون وطن
وطنم، سرزمینم، خانه ام دل زیبای توست
چشمان و لبانت 
آه از چشمان و لبانت که قبله گاه من بودند
دریغ شدند از من در ک
بسم الله الرحمن الرحیم

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نورگر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیمنامه ای را هُد هُد آورده ست آغازش توییاز سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیمسوره ی والیل من برخیز و والفجری بخواندل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیمقل هو الله احد قل عشق الله الصمدراز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیمگیسویت را بازکن انا فتحنایی بگودل پریشان است بسم الله ا
بسم الله الرحمن الرحیم

عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نورگر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیمنامه ای را هُد هُد آورده ست آغازش توییاز سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیمسوره ی والیل من برخیز و والفجری بخواندل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیمقل هو الله احد قل عشق الله الصمدراز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیمگیسویت را بازکن انا فتحنایی بگودل پریشان است بسم الله ا
بسم رب محی الاموات  شنیدم وارد مسجد شدید دیدید ابن ملجم(لعنت الله علیه) دمر خوابیده بیدارش کردید که نماز بخواند
بابایی دخترت هم خواب است  یک خواب عمیق خوابی از جنس غفلت...
باور نمیکنم بیدارم نکنید باور نمیکنم دریای بیکران مهربانی شما شامل حالم نشود
باور نمیکنم رهایم کنید چه کسی دلسوز تر از پدر برای دختر؟؟
بابا علی جانم
+فهمیدم شماره اسمم به ابجد برابری میکند با اسم محی الاموات 
زنده کننده مردگان.من هم خوش خوشانم شده و به فال نیک میگیرم انگا
لبانت
     به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند 
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.
 
و گونه‌هایت
              با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و
                                     سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
                          مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی‌خانه‌های دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.
 
هرگز کسی اینگونه فجیع به کش
نه تنها ماه رمضان،اکنون دو سالی است که من روزه دارم. از پس این روزه‌ام بی قرارم. خبری از افطاری نیست و آری بی افطارم، در پس نبودنت جان میسپارم.کاش می بودی و با بوسه بر لبانت افطار میکردم. کاش در مستی چشمانت خودم را انکار میکردم. کاش همه شب تا سحر عشق بازی با تو رو تکرار میکردم. کاش سجده بر سینه ات میگذاشتم و بر پرودگارم جلوه عشق به آفریده اش را اقرار میکردم. کاش می شدم خودم را از این کابوس بیدار میکردم!!!تو رفتی و من را با خود بردی. یک بار هم نپرسید
این یه نامه است به صورت ناشناس برای آشناترین آدم زندگیممهربان قلب من
همه هستی ام پای لبخندت. آرام میکنی جانم را وقتی لبانت میخندند
ستاره باران می شود نگاهم از دیدن روی ماهت
کلمات  از قدرت توصیفت قاصرن
یه دونه قلب من...
میخواستم بگم تا بدونی که از امروز تا آخرین روزی که نفس میکشم عاشقت میمونم
فرقی نداره کجای این کره خاکی باشی وقتی تو دلم باشی خیالم راحته هرجا برم هستی
دلبر...
دلمو بردی
تورا به خدای عاشقان قسم مراقبش باش
این یه نامه است به صورت ناشناس برای اشناترین ادم زندگیممهربان قلب من
همه هستی ام پای لبخندت.ارام میکنی جانم را وقتی لبانت میخندند
ستاره باران می شود نگاهم از دیدن روی ماهت
کلمات  از قدرت توصیفت قاصرن
یه دونه قلب من...
میخواستم بگم تا بدونی که از امروز تااخرین روزی که نفس میکشم عاشقت میمونم
فرقی نداره کچای این کره خاکی باشی وقتی تودلم باشی خیالم راحته هرجابرم هستی
دلبر...
دلمو بردی
تورا به خدای عاشقان قسم مراقبش باش
گفتم: ای محدثه، آمدم اما سزاوارت نیستم. گفتی؛ خاموش باش ای محمد، بیا و کنارم باش. حالا که عاشق شدم، چه کنم؟! چه کنم که دلیل بیدار شدنم هستی، چه کنم که دلیل آرزوهایم هستی. به کدام سر منزل سر کشم تا تو را در ایوان ببینم. به کدام آسمان بال زنم تا تو را در آبی آن ببینم.ای دوست، از دور ات دارم هم سان شمعی آب می شوم و هر چه کوچکتر، عشقم بزرگتر. هر چه به مرگ نزدیکتر می شوم، اشتیاق بوسیدنت افزونتر. دیگر چاره ای جز آمدن و دست بر روی گیسونات بردن، ندارم. دیگر
دست‌هایت هست، صدایت هست، گرمایت هست، لبانت را می‌شنوم که کلماتِ شعر را به زیباترین شیوه‌ای که شنیده‌ام معنا می‌کنند. می‌دانی، من شاملو را با صدای تو می‌خوانم، هربار. صدایت در کلماتت می‌پیچد، کلماتت در سرم می‌پیچد و صدایت و کلماتت دلتنگی‌ام را بیشتر می‌کند. 
نفس‌کشیدنت را دوست دارم. نفس‌هایت معنای آرامش‌اند. نمی‌دانم شب‌ها چگونه بدونِ نفس‌هایت خوابم می‌برد. لابد بی‌هوش می‌شوم، وگرنه بدونِ این‌که گرمیِ نفس‌هایت گردنم را نواز
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش  و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است  ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از آن هیچ . پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم
تو در کدام جهت پرواز می کنی
که من خطوط هوایی تو را نقطه کور دیده ام؟
آدم بینا نیازمند عصا است
وقتی نابینایی بلد راه او می شود
در این هنگام من متولد می شوم
و تو را می بوسم
عزیزم چقدر قشنگ است
غنچه ی لبانت وقتی که به جمله ی دوستت دارم مزین می شود.
ور گویمت که #ماهی مه بر زمین نباشد
لعلست یا لبانت قندست یا دهانت
تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی
با یار مهربانت باید که کین نباشد
عشقش حرام بادا بر یار سروبالا
تردامنی که جانش در آستین نباشد
سعدی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
 
دفعه اول همیشه همه چیز ساده تر است .دوستت دارم گفتن هزار تا سبک سنگین کردن نمی خواهد و گفتن دلتنگی من من کردن .عوص نکردن تار موش با دنیا راحت ترین کار است و پای بدی هایش ماندن ممکن ترین .دفعه اول خودت هستی .همان قدر که در خلوتت عاشقش هستی و چشمانت خندان است از بودنش در زندگیت .جلو رویش هم عاشقی و لبانت خندانِ از حسِ خوبِ کنارش بودن .اولین بار وقت داری برایش .گوش داری برایِ شنیدنِ حرفایش .صبر داری برایِ دیدنِ عشق در نگاهش و شنیدن دوستت دارم ا
جوری زندگی کن ؛ تا فردا وقتی به امروزت فکر می کنی 
لبخند رضایت بر لبانت داشته باشی...
 
 
تصمیم گرفتم این هفته بیشتر به زندگی خودم سر و سامان بدهم
بعد هم با خیال راحت درس هایم را ادامه بدهم...
حقیقتش حس می کنم خیلی به درس هایم علاقه دارم اما در انتخاب دانشگاه اشتباه کرده ام ؛ اما چاره ای نیست باید بسوزم و بسازم...
راستی ثبت نام کنکور هم شروع شده ، انشاءالله هر کس به آنچه که می خواهد برسد...
شادا بهار 
که دست مرا گرفته 
نمی‌دانم به کجا می‌برد 
شادا من 
که دست بهار را گرفته 
به خانهٔ خود می‌برم ...
شمس لنگرودی
......
یک جرعه آفتاب
از صبح ِ اوّلین...
یک بوسه از طلوع ِ لبانت به وعده گاه..
نوشانی ام 
- اگر به نگاه ِ خود آشکار !
شعری کنم
- مصرع به مصرع شکوفه بار
در فصل ِ وصل ِ با تو
- شکیباترین بهار......
گویا_فیروزکوهی 
.....
تو ﺭﺍ یوﺍﺷکی ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣـﻦ ﻫﻨـوز ﺎﻫـی یوﺍﺷکی 
ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ می بینم . یوﺍشکی 
ﻧﺎﻫﺖ میکنم . ﺻﺪﺍیت میکنم
ی کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدمبعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم
ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمدمن زینبم کز رنج دوری ها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم
از بهر انجام رسالت، زنده ماندم‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم
با آن که با دستت، به قلبم صبر دادیچندان! که در هر جا شهامت آفریدم
ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدمبعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم
ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمدمن زینبم کز رنج دوری ها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم
از بهر انجام رسالت، زنده ماندم‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب، دیده بگشا‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم
با آن که با دستت، به قلبم صبر دادیچندان! که در هر جا شهامت آفرید
 
نام دلنوشته: وهم خیال تو
نویسنده: رضوانه فروزان مهر
 
 
پنجره را باز میکنم....نگاهم قفل میشود در نگاهت ... لبخند میزنم ... لبخند میزنی ... انگار هوای زمستان..با هر بخاری که از بین شکاف لبانت بیرون میزند ... گرم تر میشود ... به سرعت از پله ها پایین میپرم. .. یک صدایی در دلم فریاد میزند ... دیگر تحمل ندارم ... درب حیاط را باز میکنم ... و جای خالی ات همراه با سوز سرد زمستان به رخم سیلی میزند ... باز هم من و وهم خیال تو ...
 
باتشکر از رضوانه ی عزیز بابت نوشتن این دلن
«مراقب باش که برای مردم، نه بند مهم است و نه بندباز؛ بلکه این هیجان بندبازی است که آن‌ها را به بند خویش کشیده است. سقوط تو از بند برایشان، همان‌قدر جذاب است که بند‌بازی‌ات. گام‌های روی بند را نه به خاطر همهمه‌ی تشویق آن‌ها، که برای لذت خودت بردار تا وقتی پایین افتادی، لبخند هم‌چنان بر لبانت باقی بماند.»
از وبلاگ محمدرضا شعبانعلی
این حرفها بنظرم ازونهاست که باید همیشه کنار دست خودم داشته باشم. درست مثل معنی موفقیت امرسون.
ایکه درایام پیری دادرَس بودی مرا
شرمسارم چون شهابی بازرَس بودی مرا
رَه ندارم جزبه دامانت به دامانی دگر
فکروعقلم،هم که هوشم،هم هوَس بودی مرا
آمدی درنوجوانی،دربَرم شادآمدی
سربه زیروخنده روی وهم مَلَس بودی مرا
مرحباعشق است،گلبُن ساختی،چون ساختی
آرزویم ، آبرویم، هم نفَس بودی مرا
عشق مایی،عشق مایی،بی ریایی،بی ریا
یادم آیدروزگاری،چون ارَس بودی مرا
لاله گون میشدزمانی آن گلو،بانازها
نازهارا،بانیازی دَرْکْ، بَس بودی مرا
ژاله می ساییدم اندا
در خیالاتم باز هم ، 
لمس واژگانت بوی عشق میدهد
ابیات تنهایی ام لبریز توست !
وقتی قافیه ی اشعارم تو باشی
آه از ناز واژه ها برتنم... !! 
بهزادشهریارے
.....
شادا بهار 
که دست مرا گرفته 
نمی‌دانم به کجا می‌برد 
شادا من 
که دست بهار را گرفته 
به خانهٔ خود می‌برم ...
شمس لنگرودی
......
یک جرعه آفتاب
از صبح ِ اوّلین...
یک بوسه از طلوع ِ لبانت به وعده گاه..
نوشانی ام 
- اگر به نگاه ِ خود آشکار !
شعری کنم
- مصرع به مصرع شکوفه بار
در فصل ِ وصل ِ با تو
- شکیباترین بهار.
 
 
1))
وزیدن گرفت نسیمی شرجی
تب داغ شب را
و امید روییدن
سار بر صنوبران
علف ها بر زمین
و من در پوست خود
نمی گنجم 
مژده می دهد دل
باز لبخندی خواهد شکفت
بر اندوه ماه
و ژیبا خواهد شد
در چشم های خورشید
نسیمی خنک
بر پوست داغ تنم
خاطره ی نفس هایت
در داغ ترین شب
هنوز زخم است روحم
و جای دندان هایت خونین
نسیمی میوزد
عطر تو میپیچد در اتاق
تکرار میکند ساعت
تیک تاک را
به همراهی لبانم
که تکرار می کنند نام تو را
...
 
 
نام ام را بخوان
پاسخی خواهم داد
آرام جانت
..
 
چه زیبا می شود شب های من وقتی که می خندی تویی که در کتاب آفرینش بی همانندی تمام زندگی را خط به خط خواندی برای من همان روزی که بر حجم سکوتم سایه افکندی شبیه اسب وحشی بودی و در دشت اندامتدلم رام تو شد، اما نگفتی با چه ترفندی! ببین، آرامشی در روح و جسمم شکل می گیردلبان شاعرم را با لبانت تا که می بندیهنوز از اشتیاق بستر گرم تو می سوزمچگونه ماه من از آسمان خویش دل کندی؟! تو لیلای تمام شعرهای عاشقم هستیچه خواهد شد اگر روزی به مجنونت بپیوندی؟! .
می خواهی فراموشت کنم
چگونه ؟
تو در من زندگی می کنی
چون جنینی در زهدان مادر
که حاصل یک عشق بود
و من پس از آن لحظه عشق بازی فراموش شدم
به یادگار ماندی در درونم
تا از خونم تو را زندگی دهم
عشق و خواستن را
و لذت بوسه و هم آغوشی را
تو مرا ترک خواهی گفت
همچون فرزندی که از مادر جدا می گردد
به جستجوی عشق
پس چون در چشم محبوبت می نگری
به یادآور نغمه هایی که می خواندیم
ترانه هایی که گوش سپردیم
آرزوهایی که در سر پروراندیم
و رویاهایی که عاشقانه به تصویر کشیدیم
اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو - دستت را به من بده
حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن
من امروز با دختردایی های کوچولویم غرق در شادی بودم، شادی هایی هر چند کوچک و ساده، اما زیبا و دل نشین. آن قدر خوشی های بی غل و غش و بی آرا و بیرایی هستند که سریع در دل می نشینند و کنج دلت جا میگیرند. هر لحظه می توانی حسادت دو خواهر را حس کنی وقتی فقط دست یکیشان را گرفتی، می توانی لوس شدنشان را ببینی. وقتی می رقصی، صدای لطیفش را می شنوی که میگوید:« اون جوری نه، این جوری!» و دست هایش را با ناز و عشوه در هوا تکان می دهد و تو نگاه شادمانش را می بینی و در ا
زمین جلوه ای از چهره آسمانی توست
چشمه و رود شمه ای از لعل لبان توست
کمی کرشمه و ناز کن ای حوری آسمانی
دلم در آرزوی رقص چون غزال توست
آن دو چشم سبز زیبای تو قاتلان من اند
کمی نگاه کن مرا دل اسیر نگاه توست
از آن لبان سرخ زیبای جادوگر و لطیف
بوسه ای بده، لبم جستجوگر لبان توست
جامه باز کن بخوان مرا به مهر و عشق
سینه در حسرت آغوش مهربان توست
عاشقانه به ناز بخوان مرا و جانم بگیر
جرعه آب ذبح من بوسه لبان توست
ای عطر خوش نارنج، سلام!
به عنوان آخرین پیام،
به عنوان آخرین سلام،
به عنوان آخرین کلام.
به تمام کوچه‌های نادیده‌ی شهرم،
به تمام پرستوهای این آسمان،
به تمام گل‌های ناروییده‌ی این جهان.
به تمام عزیزانِ گوشه‌ی قلبم،
به تمام خال‌های کُنج لب،
به تمام اشک‌ها و چشمِ تر.
به تمام دفتر‌های شعر خالی‌ام،
به تمام قلم‌های شکسته،
به تمام درختان خشک این دیار.
به هرکجا که رسیدی،
به هرکسی که دیدی،
به هر صدایی که شنیدی،
« برسان سلام مارا »
خداحافظ؛
بنگ!
و
شاید تو اولین عشق او نباشی،همچنانکه شاید آخرین عشق او.اما آیا مهم است؟ وقتی که می‌دانی اکنون تو را دوست دارد؟بله! او کامل نیست.همچنانکه تو هم کامل نیستی.همچنانکه تو و او هم کنار هم، هرگز کامل نخواهید بود.همچنانکه هیچکس و هیچ چیز در هیچ جا و هیچ زمانی، کامل نبوده است.اما، اگر در تلخی لحظه‌ها، می‌تواند شیرینی لبخند را بر لبانت پدیدار کند،یا تو را به مرور دوباره شادی‌ها و زیبایی‌ها، دعوت کند،چرا او را دوست نداشته باشی؟کنارش باش و هر چه می‌ت
✨ ‌به نام امید شب های تار... ✨
 
چه سخت است شب ها را تا صبح گریستن...چه سخت است، نصف شب با صدای شلیک، پریدن...◼چه سخت است... که بدانی هم سن و سالی هایت دارند در خانه هایشان، غذاهای خوشمزه میخورند اما تو داری گوشتی که ده سال تاریخ انقضایش گذشته میخوری، چه سخت است!...
چه سخت است که بدانی هم سن و سالی هایت مشغول تفریح و گردش و عشق و حال هستند اما تو اینجا کارَت شده خیره شدن به دربی که باز شود و نمی شود!...چه سخت است...❌ روز ها فحش ناموس شنیدن و دست های بسته
✨ ‌به نام امید شب های تار... ✨
چه سخت است شب ها را تا صبح گریستن...چه سخت است، نصف شب با صدای شلیک، پریدن...◼چه سخت است... که بدانی هم سن و سالی هایت دارند در خانه هایشان، غذاهای خوشمزه میخورند اما تو داری گوشتی که ده سال تاریخ انقضایش گذشته میخوری، چه سخت است!...
چه سخت است که بدانی هم سن و سالی هایت مشغول تفریح و گردش و عشق و حال هستند اما تو اینجا کارَت شده خیره شدن به دربی که باز شود و نمی شود!...چه سخت است...❌ روز ها فحش ناموس شنیدن و دست های بسته و
شما اما اگر توانستید ببوسید تمام گونه‌های از گریه خیس شده را؛ به‌خصوص اگر هوا سرد و تاریک بود و برف می‌بارید. ببوسید تمام چشمان از انتظار کم‌نور شده را. تمام لب‌های مشکوک به بوسه را. تمام دست‌های پاک آلوده شده به تن یار را. تمام قلم‌های از معشوق نوشته را. تمام چین‌های افتاده از انتظار بر پیشانی‌ها را. من نتوانستم اما اگر شما توانستید ببوسید تمام زخم‌های عاشقان را؛ که از بوسیدنی‌تر در جهانمان وجود ندارد...
سلام امروز جمعه 16/12/1398 هست که من دارم این نامه را برای تو تایپ می کنم ،برای تویی که نمیدانم کی می آیی ؟ امروز که این نامه را برای
تو مینویسم بیماری کرونا عین بختک بر روی زندگانی ما افتاده است و ولکن نیست و می دانم که تو هم می دانی :دی خوب آخر تو هم در همین جا 
زندگی می کنی دیگر . خنده دار است شاید بگویی این چیست نوشته ای این را هم که خودم می دانم . اما من میگویم اندکی صبر پیشه کن تا به جاهای خوبش هم برسیم .
خوب کجا بودیم ؟ آهان کرونا مثل بختک افتاده به
شوکران مینوشم می فهمم که حبه قند هست
عسل می نوشم پندارم که زهرست 
لبخند می زنم اما عمق تلخی ها محاصره ام کردن
اشک بار می دوم اما در لحظه آرامش لبخندت مرا نگاه می دارد
این چه تناقض محالی است که تو حواله ام کرده ای
در رایحه باران بهار مثل زمهریر سوزان زمستان 
دستانم را در گریبان میکنم تا خاطرات شیرین تو را قاصدک های پر پر شده همراه خود مبرند
آه سردم را فرو میخورم تا تلخی های درونم طبیعت عاشقان بهار را محاق نکند 
از اسفندی که تو ترکم گفتی دیگر عشق
 
 
 نیاز دارم با تو حرف بزنم و سیر ببینمت. از نزدیک ببینمت، شفاف و بدون فاصله، چشمانت را وارسی کنم، گونه‌ات را که میخندند یا نه، لبانت را دقیق شوم که چه میگویند... همیشه نیاز داشتم و البتّه از اینکه ندارمت فرار کرده‌ام. خودم را گول زده‌ام، بیهوده خودم را این من ساده را گول زده‌ام که نبودنت و نداشتنت توجیه‌پذیر است، امّا نبود. بودنت ساده‌ترین اتّفاق میتوانست باشد، امّا برای من نبود. اینکه باشی میتوانست ساده‌ترین اتّفاق جهان و شیرین‌ترین
گاهی بیان عشق و علاقه تنها با گفتن یک جمله می تواند گرمای عشق را در دل هر عاشقی شعله ور کند ،اس ام اس های جدید و جملات زیبا از دوست داشتن در پیام کوتاه برای عشقتان در این بخش از سرگرمی اس ام اس لیس گپ در اختیارتان گذاشته ایم.

دوستت دارم که این ها را می نویسم دوستت دارم که کلمه ها را درک می کنم
دوستت دارم چون خودت هستی
دوستت دارم چرا که جهان را دوست دارم چرا که عاشق آدم ها شده ام ..
***********************
نمی دانم چه حسی هست این عاشقی ؟
وقتی می نشینم، وقتی
به چشمانش نگاه کردم؛ دستم می‌لرزید. نه، نه، نمی‌توانستم. آخر چرا باید یک تفنگ در دستانت باشد و مجبور باشی که آن را به سوی یک «خورشید چهر» نشانه بروی؟ آن هم زمانی که او با آن چشمان سحرانگیز به من می‌نگرد و تو با آن صدای مسخ‌کننده، در گوش من زمزمه می‌کنی: «بیفکن طرح بیداد.» یادت هست که به تو گفتم:«نشاید که کوته شود دست صلحم.»؟ مطمئنم که به یاد داری؛ زیرا رو برگرداندی و سر تکان دادی، انگار که سرانجام تسلیم این عشق آتشین شده‌ای؛ این عشق آتشینی ک
من امروز از این لحظه تمام کسانی که بر من حقی دارند می بخشم، من امشب تمام کسانی که من دا از خود رنجانده اند می بخشم، من از امشب تمام خاطرات بد کودکی را فراموش میکنم، من از امشب تمام کاستی های زندگیم رو فراموش می کنم، من از امشب دوران بد دانشجویی و مدرسه را فراموش می کنم، من از امشب تمام معلم هایم را می بخشم، من امشب تمام استادهای دانشگاهم را می بخشم، من امشب تمام مسئولین کشورم را که به من ظلم کردن می بخشم، من امشب تمام کسانی را که باعث بی کاری من
می‌بینمت که از در می‌آیی داخل. انتظارش را نداشته‌ام و غافلگیر می‌شوم. چند
سال است از تو هیچ خبری ندارم و تو را ندیده‌ام؟ از آن دیدار کوتاه در آن حیاط
پشتی، از آن دیداری که با هم قرن‌ها فاصله داشتیم، چند سال گذشته؟ آن موقع جوان و
خام بودم، خامِ خام. ده سال؟ نه، کمتر، فقط کمی کمتر، نُه سال؟ خودش است. نُه سال
پیش بود.
قبل از تو بقیه آمده بودند و حالا تو هم می‌آیی و هنوز هم همان دریایی هستی که در طول این سال‌ها همیشه از تو در خاطرم
بود: خنده‌رویی
تمام.
م تمام شد.
بی‌طاقتی نکن دلم.
تو همین رو می‌خواستی، یه غم... یه غم شیرین...
این هم غم شیرین.
مزه مزه کن مثل اسپرسوی تلخ هر روزت و صبر کن تا به جانت بنشینه.
این غم هم رفتنیه، مثل شادی، مثل درد، مثل همه‌ی داشتنی‌های خوب و بد.
باید که صبر کنی و بذاری ته نشین بشه.
م یا هر کس دیگه‌ای ... فرقی نمی‌کنه... تمام میشه همه چی پس خوب دل بده به لحظه‌ها و عمیق درکشون کن تا تموم بشن
- دلتنگی تمام نمی‌شود:
دلتنگی در و پنجره نمی شناسد از هر رُوزنه‌ای به جانت می‌ریزدامانت را می‌بَردجان به لبت می‌کندتمام می‌شویاماتمام نمی‌شود!تا که دلیل دلتنگی‌ات را بیابی.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#هاشور_در_هاشور#شعر_کوتاه
چه انبوهی در اطرافت ساخته اند. از همه رقم آمده اند به استقبالت: پیر و جوان و زن و مرد. هرکدام یک گوشی به دست دارند و به خیالشان، تو را در خویش غرق کرده اند! اما در حقیقت، خود در تو غرق شده اند، در لبخند دل ربایت. و چه ساده ای تو که بی هیچ واسطه و هیچ رمز عبوری، در اختیار مردمت هستی. پاره ای از تن شان شده ای. شاید هم آنها پاره ای از تن تو. از آن سوی، بچه ها با اوج سادگی خویش تو را می خوانند: سردار!نه حاج قاسم صدایت میزنند، نه آقای سلیمانی و نه عموجان. سرد
چه انبوهی در اطرافت ساخته اند. همه به پیشواز تو آمده اند: پیر و جوان و زن و مرد. در آن هیاهو، شاید گمان شان این باشد که تو را در خویش غرق ساخته اند! اما در حقیقت، خودشان در تو غرق شده اند، در آن لبخند دل ربایت. و چه ساده ای تو که بی هیچ واسطه و هیچ رمز عبوری، شانه به شانه ی مردمت ایستاده ای. پاره ای از تن شان شده ای. شاید هم آنها پاره ای از تن تو. از آن سوی، بچه ها با صفا و صمیمیتی وصف ناشدنی تو را صدا میزنند: سردار!یعنی از میان القاب گوناگون تو، «سردار
امشب هم گذشت
یک شب دیگر اضافه شد و هر شب
به خودم نوید میدم که تو قوی تر از دیروزی
چون یک روز دیگر بی او سر کردی
امشب هم گذشت
دلم گرفت برای تمام کسانی که
زیادی برایشان مهربان بودم
زیادی یک رو بودم
زیادی ساده بودم
دلم گرفت برای خودم
خودمی که بودم
خودمی که یک شهر را درمان میکرد
با حرف هایش
با آرامشش
خودمی که برای همه خوبی ها را میخواست
دلم گرفت برای خودم
برای خودمی که شدم
برای یک تکه سنگ
که اگر تمام آدم های دنیا
ها..! بکنند هم ذوب نمیشود
دیگر تمام شد
                       یا ولی الحسنات یا غافر الخطیئات یا محیی الاموات
بسم الله الرحمن الرحیم
1= اللهم ارزقنی من فضلک الواسع الحلال الطیب رزقا واسعا حلالا طیبا بلاغا للدنیا و الاخرة صبا صبا
هنیئا مریئا من غیر کد ولا من من احد خلقک الا سعة من فضلک الواسع فانک قلت و اسالو الله من
فضله فمن فضلک اسال ومن عطیتک اسال ومن یدک الملئی اسال
 
2= اللهم انک تکفلت برزقی و رزق کل دابة فیا خیر من دعی ویا خیر من سئل ویا خیر من اعطی و یا
افضل مرتجی افعال بی
 
3=
دانلود آهنگ جدید سامان جلیلی نمیدانی
Download New Music Saman Jalili – Nemidani
سامان جلیلی نمیدانی
 
دانلود آهنگ جدید سامان جلیلی نمیدانی با لینک مستقیم
 
متن آهنگ نمیدانی از سامان جلیلی
 
شبی خواب تورو دیدم به یک باره پریدمنگاه کردم تورو در خلوت خانه ندیدمنمیدانی چه حالی بودم و رنگم پریدهنمیدانی دلم در خواب چه چیزا که ندیدهنمیدانی نمیدانی نمیدانی نمیدانیبه خوابم آمدی اما پریشان با لبخند آمدی با چشم گریاننفهمیدم دلیل اشک چشمانت چه بودهدلیل خنده بر روی ل
متن و جملات تبریک تولد دوست
در ادامه زیباترین جملهه ای تبریک تولد دوست، تبریک روز میلاد رفیق و عکس نوشته های صمیمانه برای تبریک روز تولد دوستان را آماده کرده ایم.
جمله های زیبای تبریک تولد دوست
زادروزت شیرین، پرعشق و نورآفرین باد.قهقهه هایی آسمانی و آرامش زلال زندگی را برایت آرزو دارم . . .
متن کوتاه تبریک تولد رفیق
دوستی ما بهترین چیزی است که تاکنون برایم رخ دادهتو بهترین هستیتولدت مبارک!
متن های عاشقانه تبریک تولد دوست

الهی جاده زندگیت هم
 
چه کیفی دارد کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا می زند ؛ لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد و تو آرام بگویی جانم ...به گمانم این طور که باشد ، تو حتی عاشق نامت می شوی که از طرز صدا کردنش بفهمی اسمت که هیچ حتی وجودت ، مالکیتش به اشتراک گذاشته شده بینِ تو و اوی زندگی ات !چه لذتی دارد صدایی مدام نامت را تکرار کند و تا تو جانم بگویی ؛ بگوید امان از حواس پرتی .یادم رفت چه می خواستم بگویم .دوباره نامت را تکرار کند و تو بدانی این بار هم به شوقشنیدن جا
تمام عشق من به تو  ، از آن  ، نگاه اولین
برای بردن دلم  ، چه کرده ای تو نازنین
تمام شوق وصل را  ، ز چشم تو گرفته ام
دگر چه مانده از دلم ، پر از تو گشته دلنشین
نگاه میکنم به تو ، به هر کجا که بنگرم
ببین چگونه مانده ام ، سر به هوا درین زمین
درین مجال عاشقی ، بر تو کسی حریف نیست
تمام دل نوشته ها ، به وصف توست مه جبین
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» «اِرجِعِی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرضِیّةً»
«(آن هنگام به اهل ایمان خطاب لطف رسد که) ای نفس (قدسی) مطمئن و دل آرام.» «به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود به (نعمت‌های ابدی) او و او راضی از توست» (فجر/27-28)
 
 
روح بلند خادم اهل بیت (علیهم‌السلام) و مشکل گشای مردم، سرباز مخلص و گمنام امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) حاج جواد کریمی، پدر بزرگوار داماد صبیه سیده زهرا لوا
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» «اِرجِعِی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرضِیّةً»
«(آن هنگام به اهل ایمان خطاب لطف رسد که) ای نفس (قدسی) مطمئن و دل آرام.» «به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود به (نعمت‌های ابدی) او و او راضی از توست» (فجر/27-28)
 
 
روح بلند خادم اهل بیت (علیهم‌السلام) و مشکل گشای مردم، سرباز مخلص و گمنام امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) حاج جواد کریمی، پدر بزرگوار داماد صبیه سیده زهرا لوا
پست قبل دلنوشته ای بود که سالها پیش نوشته بودم و در وبلاگ شام آخر منتشر شده بود، بین همه شعرها و دلنوشته هایی که اغلب تو اون فضای مجازی بدون داشتن حق کپی رایت منتشر و خوانده می شد. پیدا شدن دوباره دلنوشته ی پله باعث شد تا دوباره به موضوع حق کپی رایت توجه کنم، و بیش از پیش باور کنم که در این سرای بی کسی، کسی حق کپی رایت رعایت نمی کند!
جناب شاعر، گروس عبدالملکیان رو حتما می شناسید، با اشعار و نوشته های زیبایی که به سبب معروفیت و حضور ایشان در نشر چ
نمی دونم این خوره چیه که این روزا افتاده به جونم که عکسای قدیمی رو نگاه میکنم و بغض میکنم.
حالا خیلی باری که به دوش میکشیدم از گذشته سبک بود حالا دارم سنگین ترش هم میکنم.... هعیییی....
چی فکر میکردیم و چی شد ....
آخه چرا من انقدر تو رها کردن گذشته ناتوانم؟چرا انقدر اندوه آینده رو دارم؟چرا اینقدر  میترسم ؟ چرا تجربه های گذشته رهام نمی کنن؟ چرا هی قدمام سست میشن ؟ خدایا... بیش از هرکسی الان به تو نیاز دارم که من رو روی پاهات بنشونی و موهامو نوازش کنی و
صادق هدایت گفت:
نه تنها او را دوست داشتم، بلکه تمام ذرات تنم او را می خواست
***
ذرات تنم تو را خواستند نه برای هم آغوشی
تو را خواستند نه برای بوسه و گرمای تنت
تو را خواستند چون تو روحی
یک پرواز و یک آسمان
تو به وسعت دشت بودی
پر از گل و غنچه
به زیبایی آبی نیلگون خلیج فارس
و به پهنای بیکران دریاها و اقیانوسها
تو فراتر از هرچه هست و خواهد بود
چون خورشیدی درخشان در آسمان تاریک وجودم بودی و خواهی بود
و من برای تو...
چه بودم؟
چه هستم ؟
تو خواهی بود و خواهی
حسابداری صنعتی( اصل بهای تمام شده) شاخه‌ ای از حسابداری است که وظیفه جمع‌آوری اطلاعات مربوطه به عوامل هزینه و محاسبه بهای تمام شده محصولات را بر عهده دارد.
 
حسابداری بهای تمام شده شاخه‌ای از حسابداری دستیابی به بهای تمام شده‌ی محصولات واحد تجاری است. این هدف با درنظر گرفتن بهای تمام شده‌ی ورودی‌ها در تمام مراحل تولید و هم‌چنین هزینه‌های ثابت، نظیر هزینه‌ی استهلاک تجهیزات سرمایه‌ای حاصل می‌گردد. در حسابداری بهای تمام شده، این هزین
میتونم تمام این مسافت رو چارتار گوش بدم... 
تمام این مسیر، تمام بلوار بهشت ، تمام چمران ، تمام عفیف آباد، تمام ارم
میتونم همه شون رو راه برم و با صدای بلند بخونم :
"من ایستگاه آخرم،عبور آخرین قطاری
در امتداد ساقه ام،تو ارتفاع بی مهاری"
 
بیای ته باغ ارم و برای اولین بار دستم رو محکم بگیری 
بیای عفیف آباد و محکم بغلم کنی و من دلم هری بریزه
بیای تو اون پیاده رو ها همه ی اردیبهشت ها رو قدم بزنیم و تو برام آهنگ کوردی بخونی 
دست بکشم رو تر قوه ت و تو حو
.دلم برای خانه‌ای تنگ استکه تمام خنده‌های کودکیم را در آن جا نهاده‌ام...تمام بازیهایم...تمام قد کشیدنهایم و تمام آرامشم...دلم برای خانه‌ای تنگ است،که تمام رازهای دیروزم را درش جا نهاده‌ام...تمام شیطنتها و سادگیهای کودکانه‌ام...تمام همبازی‌های کودکیم...و تمام متل‌های شنیدنی زندگیم را

خانه ای که در ۲۰فروردین ۹۹ با همه ی زیبایی هایی که واسمون داشت تخریب شد.
نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد می کنه ...درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس میشه ،
در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس
 وفکر می کنم هیچ وقت تمام نمیشود .
پ .ن:غول سیاه افسردگی..تو بردی ...
آدمی چه بی‌واسطه درد می‌کشد. آدمی در حضورِ تمام کسانش چه بی‌واسطه تنهاست. آدمی چه غریبانه فهم‌ناشده می‌میرد؛ آدمی چه ساده خطی روایت می‌شود، چه ساده نقطه‌ای در انتهای هیکلش می‌گذارند، چه ساده تمام می‌شود.
خطاب من به شماست؛ که دیگر نمی‌خواهم ببینمتان. و حتی بیشتر کلمه‌ای ندارم که برایتان بگویم. به تمام شما که زیستن در میانتان تصنع نامربوطی بود که یک عمر، ساده‌لوحانه مشغول خلقش بودم. به تمام شما، بدون استثنا، به تمام شما که من را می‌ش
یک شاخه گل چه کارها که با یک زن نمیکند یک شاخه گل زورش خیلی زیاد است تمام زخم های زنها را خوب میکند تمام غصه هایش را پاک میکند عطر گل تمام وجودش را میگیرد خستگی هایش را میبرد یک شاخه گل آنقدر زورش زیاد است که تمام زن ها در مقابلش کم می آورند فقط گل را از دست چه کسی بگیرنداین مهم است
به همه چیز مشکوکم...
به تمام آدم‌ها، به تمام حس‌های عاشقانه، به تمام خوشی‌ها، به تمام آسونی‌ها، به تمام روز‌ها، به تمام ساعت‌ها و دقیقه و ثانیه‌ها...
از همه چیز مأیوسم... 
از آد‌م‌ها، عاشقانه‌ها، خوشی‌ها، آسونی‌ها، روزها، ساعت‌ها و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها...
برای همه چیز نگرانم... 
نگران آدم‌ها، نگران عشق، نگران خوشحالی، نگران آسایش، نگران روزها، نگران ساعت‌ها و دقیقه‌ها و ثانیه‌ها... 
تو گاهی برای‌ تمام شک‌ها، یأس‌ها و نگرانی‌هام ت
ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 
نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 
سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد
آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 
یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل
ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 
نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 
شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 
باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است
رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 
بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 
زانکه چون منصور* تیغش را عیان بای
بنویس “آب”، جار بزن: “نان” تمام شد !آن واژه های تلخ دبستان تمام شد !بابا، درخت، داس، کبوتر، قفس، سکوتآقا اجازه! دیکته هامان تمام شدبنویس: گرگ آمد و خط خورد خنده هادیگر دروغگویی “چوپان” تمام شد !آقا اجازه! خون شهیدان چه می شود؟آموزگار: هیس ! پسر جان ! تمام شد !دیروزمان به دغدغه آب و …
نوشته شهدا شرمنده ایم … اولین بار در شهید محمد مهدی لطفی نیاسر. پدیدار شد.
آخرین بار این‌قدر باران شدید بود که نمی‌شد جایی را دید. تمام بعدازظهر را منتظرت بودم که شاید بتوانم چند کلمه با تو حرف بزنم. آخر شب بالاخره آمدی و همان چند جمله و همان نگاه‌های کوتاه چند هفته‌ام را به هم ریخت.تمام آرزوها، تمام دل‌خوشی‌ها و تمام حس‌ها را با تو دفن کرده‌ام. حس می‌کنم مرده‌ام. آمده‌ام اینجا تا شاید کلمه‌ها مثل ضربه‌های پیاپی تیشه زمین را بشکافند. دنبال تو نمی‌گردم. دنبال خودم می‌گردم؛ دنبال کسی که مرد، دنبال کسی که گم ش
ما به اشتباه اینگونه می‌اندیشیم:
- درسم تمام شود راحت شوم- غذایم را بپزم راحت شوم- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم- بالاخره رسیدم، راحت شدم- اوه چه پروژه‌ای، تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است 
پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن... لذت باعث قدرتمند شدن میشود و
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
 
این هم پی نوشت:) بالاخره کار این دو فصل تمام شد. تحلیل بخش کمی و بخش کیفی پایان نامه ام.
ما به اشتباه اینگونه می‌اندیشیم:
- درسم تمام شود راحت شوم- غذایم را بپزم راحت شوم- اتاقم را تمیز کنم راحت شوم- بالاخره رسیدم، راحت شدم- اوه چه پروژه‌ای، تمام شود راحت شوم
تمام شود که چه شود؟مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنیم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است 
پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن... لذت باعث قدرتمند شدن میشود و به
سه روز عزای عمومی.
 
 
ساعت هفت بیدار شدم و خبر را خواندم. باور نکردم. هنوز هم باور نکرده‌ام. چون مرگ مهم نیست. چیزی که مهم است، تراژدی مرگ است. شاید ما بچه نداشته باشیم. شاید هیچ وقت بچه دار نشویم. ولی امیدوارم دنیا بماند و نسل های بعد این بلبشو را فقط در کتاب‌های تاریخشان بخوانند. امیدوارم تمام شود. به خوبی یا بدی، فرقی نمیکند، فقط تمام شود.
امیدوارم تمام جنگ طلبان، هرکجایی که هستند، هر دینی که دارند، تقاص خون تمام مردم بی گناهی که به خاطر شهو
دلم میخواهد دوباره به مسیر دو سال پیش برگردم
این بار اشتباهات گذشته را تکرار نخواهم کرد
خدایا مرا بازگردان به جایی که بودم
این کابوس های شبانه مرا رها نمی کنند من کار نیمه تمامی دارم که اگر تمام نشود بسان خوره تمام مرا خواهد خورد
خدایا نوری در قلبم هست که می گوید من به آنجا بر خواهم گشت تا کارم تمام شود
می شود که بشود
 
من :باز از دور می آیی جانا ؟؟!! .من : دور ماندن گاهی تمام عقل است و گاهی تمام بی عقلی ،من همان عاقل دیوانه ام که شرط دیوانگی را به مرگ دنیای نزدیک ترجیح میدهم ،مجنون که باشی از بام شهر هم ،از همان دور همان پنجره ی معروف معلوم است ."گاهی تمام عقل به دور ایستادن است "
هوالمحبوب 
تو یک مردی، شبیه همه مردهای دیگر، شبیه تمام آنهایی که در خیابان ولیعصر قدم می‌زنند، شبیه تمام مغازه‌دارهای بازار شیخ صفی، شبیه تمام کارمندان اداره آب، تمام راننده تاکسی ها، شبیه تمام دست فروش‌های نبش تربیت. تو غذا می‌خوری، راه می‌روی، خسته می‌شوی ، می‌خندی، گریه می‌کنی ، دلگیر می‌شوی، رانندگی می‌کنی ، شبها قبل از خواب به روزی که داشته‌ای فکر می‌کنی، تنها تفاوت تو در این است که میان هزاران مرد دیگر، من عاشقت هستم، تو در م
نام فیلم: #باد_ما_را_خواهد_برد | کارگردان: #عالیجناب_عباس_کیارستمی___- از بس این دِه‌تون دوره!  می دونی ما چندوقت ...پسر بچه اجازه نمی دهد مردی که داخل ماشین است و مشغول صحبت است، حرفش را ادامه دهد، می گوید+ نزدیکه- نزدیکه؟!+ ها- شما خودتون چطوری دِه‌تون رو پیدا می کنید؟!+ من از کوچیکی اینجا پیدا شده ام، دیگه می دانم اینجا رو___در "باد ما را خواهد برد" ، باز هم بازیِ نابازیگران را می بینیم، افرادی محلی که اصلا نمی دانند تلویزیون چیست و الفبای فیلم چیس
من پسر 14ساله تمام بی علاقگی ها به محیط مدرسه را با چشمان خود دیده ام.
 تمام عشق نورزیدن هارا ،تمام دل زدگی ها از کتاب و مدرسه و امتحان را.
من پسری هستم که با تمام وجوداین بی علاقگی ها را حس کرده است،تمام تمامشان را.
وقتی ویدیو ای را از مدارس کشور های اروپایی را تماشا می کنم به آن ها غبطه می خورم. 
من فرزند شهری کم برخوردار امید دارم تا با مطالب این وبلاگ بتوانم مدارسی شاد در شهرم،استانم وحتی کشورم ،به وجود بیاورم
تا دانش آموزان برای رفتن به مدر
یعنی انقدر از مردم و ارتباطشون می ترسید! 
تمام پیام رسان های ایرانی و خارجی بسته ان 
تمام جست‌وجوگر های ایرانی و خارجی بسته ان 
تمام شهر پر از نیروهای امنیتیه 
ترسو ها 
به جای ایجاد خفقان و فضای امنیتی به حرف مردم گوش کنید 
امشب مرا به آغوش بکش... آرامِ آرام، میخواهم در تو غرق شوم،میخواهم با تک تک نام هایت نفس بکشم، آخر معشوق تمام وقت تو بودن، نهایت زندگیست... آخر معشوق تمام وقت تو بودن نهایت بندگیست... خدایا... به تک تک نام هایت قسمت میدهم، لحظه ای به حال خودم رهایم نکن... من آرامم، در برابر ثانیه به ثانیه امتحاناتت،من تسلیمم در برابر تو خدایا... و تو برایم به اندازه تمام دنیا کافی هستی... دوستت دارم، با تمام وجود :) 
امروز تمام امیدم از خوندن اینه که آخرشب برسه،دوشی بگیرم،مسواک بزنم،آهنگ دهه شصتی پلی کنم،برقصم و صورتم رو بند بندازم و هیچ ایده ای ندارم که چطور میتونم همه ی این کارها رو طی چهل و پنج دقیقه ای که وقت دارم انجام بدم.
 
*من از آدمی که هستم تعجب میکنم...امروز به مادرم گفتم نمیدونم به چه منبع انرژی وصلم که تمام نمیشه...امیدوارم که تمام نشه البته!
احمد یک کتاب به مهناز داده؛ یه کتاب که فکر میکنه یا بهتره بگیم مطمئنه خودش سال‌ها قبل اونو نوشته...
“مثل خون در رگ‌های من” تمام فکرهای احمده و تمام احساساتش برای مهناز.
جالبیشم اینه که الف بامداد عزیز تمام نامه هارو به اسم “احمد” امضا کرده و تموم کرده...
اکنون میدانم
که با تمام عزیزانم
باید خوب خداحافظی کنم
زیرا هیچ یک از ما نمی دانیم
کدامین قرار
اخرین قرار خواهد بود
 
اتااُل بهرام اوغلو
میترسم دیر بشه ...میترسم مثل همیشه حرفام جا بمونه... باید تا وقت هست بگم تمام دلتنگی های نگفته را.... باید. 
 
 
همه چیز از یک ملاقات شروع شد، از یک نگاه، با همان نگاه اول احساس کردم که تمام وجودم او را می خواهد- بین خودمان باشد گند بزنند به این احساس حاصل از یک نگاه، به کسی بر نخورد ها! با یک نگاه وقتی تمام وجودت یکی را خواست یعنی یک جای تمام وجودت لنگ می زند-.
ادامه مطلب
ما عادت کرده بودیماما من هنوز تقلاهای تو را به خاطر داشتممن تمام این دنیای کثیف را گذاشته بودم لای صفحات کتابی که قرار بود هیچگاه به پایان نرسدمن تمام شهرها را به آتش کشیده بودممن اشک تمام نوعروسان بیوه را، من شیارهای خون آلود تمام درختان به دار آویخته را، من تو را، من خودم را..من خدا را به دریا سپرده بودم..
اما تو از لابه لای سر انگشتانی که هیچگاه لمست نکرده بودند قد میکشیدیشهر خودش را به دریا می انداخت و بین آخرین گدازه های آتش به نوعروسان ب
کفش تمام چرم  یکپارچه و تمام دست دوز مدل راینو
رویه کاملا یکپارچه از چرم گاوی قابل دوخت در رنگ و انواع چرم سفارشی
دارای زیره چرم گاو میش و آستر چرم بزی برای خنک نگه داشتم داخل کفش
دارای پاشنه ۴ سانتی متری قابل افزایش یا کاهش در دوخت سفارشی
کفش زیبا از طراحان کفش سی سی به مناسبت ثبت ملی شدن کفش چرم تبریز
مشاهده وخرید کفش مردانه تمام چرم مدل راینو
از این غربی بازی‌هایی که یک روز را در تقویم برای بزرگ‌داشت اختصاص دهیم، خوشم نمی‌آید. بهانه‌ای می‌شود برای آنکه بگویند ما تمام حق را ادا کردیم. چرا طلب کار هستید؟ یک روز به نام‌تان زدیم دیگر چه  می‌خواهی؟
در تمام موارد آدم این چنین حسی را دارد. حتی وقتی که روز مادر می‌گیریم احساس می‌کنیم که با دادن یک گل تمام حقوق مادر را ادا کرده‌ایم و تنها باید در همان روز مادر به فکر مادر بود.
به هر حال یک روز در تقویم‌مان روز قلم نام گرفته است و ما نا
از این غربی بازی‌هایی که یک روز را در تقویم برای بزرگ‌داشت اختصاص دهیم، خوشم نمی‌آید. بهانه‌ای می‌شود برای آنکه بگویند ما تمام حق را ادا کردیم. چرا طلب کار هستید؟ یک روز به نام‌تان زدیم دیگر چه  می‌خواهی؟
در تمام موارد آدم این چنین حسی را دارد. حتی وقتی که روز مادر می‌گیریم احساس می‌کنیم که با دادن یک گل تمام حقوق مادر را ادا کرده‌ایم و تنها باید در همان روز مادر به فکر مادر بود.
به هر حال یک روز در تقویم‌مان روز قلم نام گرفته است و ما نا
دانلود تمام فرمول های ریاضی هشتم 
-
تمام فرمول های ریاضی هشتم : با درخواست های بسیاری که در روز های گذشته از طرف دانش آموزان عزیز و کاربران گرامی سایت نمره برتر داشتیم تصمیم گرفتیم تا فرمول های مهم ریاضی هشتم را به صورت کامل در اختیار شما قرار دهیم. در این فرمول ها شما میتوانید به صورت فصل به فصل کتاب ریاضی را مشاهده نمایید.

ادامه مطلب
چه قدر #خوب است که:#دوست باشیم و دوست بداریم، همه دوستانی که دوست میدارند تا با ما دوست باشند...سکوت نکنیم، بگوییم #بخندیم... اخر انها را جز ما دگر چه #امیدی است جز خدا و ما؟ وانها #مسرور اگر ما گوشه چشمی بیندازیم به آنها...نه... اشتباه نکن... #گدایی_محبت نمیکنند؛ سرمان #منت مینهند، وگرنه چه کسی محتاج خلق بی سر و پای خدای تمام اراده و سر است؟ یا دریای تمام قد #خروش مگر مُرد از بی بارانی؟ ...دلتان شاد و لبتان خندان به این دنیای پست تمام بغض و نفرت..._____________
بالاخره و با طی دقیقا یک ماه رابطه با ح دیروز تموم شد.
چی شد؟ ح خواست فیلم رابطه‌ی من و میم رو ببینه، دید و تمام. اون گفت شما خیلی هم رو دوست دارطن، میم خیلی تو رو دوست داره و من نمی تونم وارد رابطه‌ی شما بشم. 
حالم خیلی بد نییت نمی دونم چرا! خوابم میاد. استادم گفته تا  ۱۰ روز دیگه کاری رو بهش تحویل بدم. فعلا باید مشغول اون شم. ح واقعا دوسم داشت .. بگذریم.. تمام شد.. کاش دیگه عاشق نشم.
                                   بر صخره و ساحل                                     
بیقراری می کنم
بسان موجی بلند
 تا که بیایی
زیر آفتاب طلایی پاییز
بال می گشایم
بسان مرغی تنها
 تا که ببینی
تشنه که باشی
بر لبانت می نشینم
آشفته که باشی در قلبت
چون شانه ای در پیچش 
موهایت فرو می روم
غمگین که باشی
بسان اشک برگونه ات می رویم
در زندان کبوتران سپیدت می مانم
تا آزادی
هذیان روزانه ای ست زندگی بی تو
باتو اما می توان
از اندوه این همه هجران کاست
تا
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
چه قدر #خوب است که:#دوست باشیم و دوست بداریم، همه دوستانی که دوست میدارند تا با ما دوست باشند...سکوت نکنیم، بگوییم #بخندیم... اخر انها را جز ما دگر چه #امیدی است جز خدا و ما؟ وانها #مسرور اگر ما گوشه چشمی بیندازیم به آنها...نه... اشتباه نکن... #گدایی_محبت نمیکنند؛ سرمان #منت مینهند، وگرنه چه کسی محتاج خلق بی سر و پای خدای تمام اراده و سر است؟ یا دریای تمام قد #خروش مگر مُرد از بی بارانی؟ ...دلتان شاد و لبتان خندان به این دنیای پست تمام بغض و نفرت..._____________
یعنی می شود فردا بیایم برای این پست پی نوشت بزنم که اصلاحات فصل چهار و پنج تمام شد؟
خدایا لطفا بشود...:)
 
یک چهارم پی نوشت:))))
یک چهارم کارم دیروز تمام شد، یک چهارم بعدی هم به نظر می رسد امروز تمام شود! بله طبق معمول کار چهار روزه را یک روزه تصور می کردم و نمی شد که بشود:)
دوروز دیگر می آیم پی نوشت می زنم ان شاالله:)
تو بدترین لحظات زندگی تنها چیزی که میتونه باعث آرامش بشه معنویاته
پیوستن به اصل وجود یعنی خدا
فقط و فقط با استغفار
بابت همه چیز.. تمام اشتباهاتی که خواسته و ناخواسته مرتکب شدیم.. تمام افکار پریشون و منفی.. همه کم کاریها.. بابت تمام مسائلی که میتونستیم به خدا بسپاریم و ازش دست بکشیم تا درست بشن اما اینکارو نکردیم
یه استعفاری هست به نام " استغفار ۷۰ بند امیرالمومنین" به نظر من بی نظیره
وقتی قلبا میخونی و به معانیش فکر میکنی حالتو عوض میکنه
اینو م
دلم برای تخت خوابم  برای صدای بادی که به پنجره اتاقم میخورد و من را یاد آلمان می انداخت، تنگ شده است. دلم برای پنجره اتاقم که میتوانستم نور چراغ های دور دست را از آنجا ببینم و به یاد شبهای آرام اروپا بیوفتم  تنگ شده است. برای تمام کتابهای کتابخانه ام و برای تمام آن لحظاتی که میتوانستم در تنهایی های خودم در مورد آینده ام رویاپردازی کنم و تصمیمات بزرگ بگیرم، دلتنگم.
برای تمام آن روزها دلتنگم. .. 
 
 
گاهی بین تو و کسی رابطه ای بوده و تمام شده اما یک چیزی از جنس احترام، شاید نفرت حتی شاید بودن به عنوان یک انسان در درون تو می ماند.بخصوص وقت همه چیز بینتان حل شود . صاف و صوف شوید آن موقع رابطه تمام می شود و دلت از این هیچ شدن و تمام شدن می گیرد. تا آخر عمر دلت می گیرد. 
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
دختری هستم که بعد از ۵_۶ ماه توی خانه ای که ترسِ تنها ماندن در شب داشته ، تنها شده و توی تاریکی مانده. کمتر از چهل روز تا دفاعش فاصله دارد، بند اتصال به تمام  ادم های احمق و بیخود زندگی را بریده، ۹ کیلو لاغر تر از ۴ ماه قبل است، از قوی بودن خسته شده، پارادوکسیکال ترین و سورئال ترین روزها را پشت سر گذاشته، با پشت دست چپش توی دهان خیلی ها که حرف مفت زده اند کوبیده، کلمه هایش تمام شده و همچنان درصدد روشن نگاه داشتن تمام مشعل های امید توی دلش است . 
 
دستم رو روی چوب خام روشن نارنج میکشم. بویش مستم میکند. مداد را بر میدارم و طرحی مبهم را رویش نقاشی میکنم. مثل اینکه کلافه باشم بر میگردم جاهایی که مبهم است دوباره پر رنگ میکنم. ار موئی را بر میدارم. کالبدی مبهم از انسان را برش میدهم. سپس نوبت مقار هست سطحش را تراش میدهم. پستی و بلندی های ظاهرش و تمام جذابیت جسمیش را به ظرافت طرح میزنم. بعد سطحش را با سنباده کاملا صاف و یکدست میکنم. تمام سر تا پاش رو پولیش میزنم جوری که برق میزند. با خوشحالی و ذوق ب
قدر آدمایی که زود عصبی می‌شن رو بدونید!اینا همون لحظه داد می‌زنن، قرمز می‌شن، قلبشون درد میگیره، دستاشون می‌لرزه… ولیواسه زمین زدنتون هیچ نقشه‌ای نمی‌کِشن!اونا تمام نقشه‌شون، همون عصبانیته بوده و تمام!تمام آدمایی که زود عصبانی می‌شن آدمایی هستن که رقیق‌ترین و صاف‌ترین وجدان‌هارو دارن…
 
ادامه مطلب
آن‌جا ایستاده بودیم. دستانت سرد بودند و دستان من گرم و چشمانت خیس بودند و چشمان من نه. گفتی:« دست‌هاش، ببین دست‌هاش رو.» و من خیره به دست‌ها ماندم، به آن که رو به پایین بود و آن که رو به بالا. پابه‌پا می‌کردی و دستانت را به پالتویت می‌ساییدی تا گرم شوند و من از خودم می‌پرسیدم مگر دستان من گرم نیستند تا دستانت را گرم کنند؟ دستت را در جیبت کردی و مشغول چرخاندن آن کارت شدی. از این که مچت می‌چرخید، می‌فهمیدم. گفتی:« چشم‌ها.» و چشمان من دور گشتن
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
سلام
اگر آماده هستید و نیت کردید، بریم سراغ تفال این هفته
بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
ای قصه‌ی بهشت ز کویت حکایتی      
نگاهی پر از خستگی
به تمام خستگی های آخر هفته روی میز
کلی کار عقب مانده
کلی برگه و خط خطی و مداد و خلاصه ..
یه اتاق بهم ریخته !
همچنان افسرده ولی ساکت تر !
همچنان بهم ریخته ولی پر احتیاط تر !
رک بگویم
برگشتنم را دوست ندارم
دوباره شروع کردن به نوشتن را دوست ندارم
حس میکنم اینجا محدود شده..
کاش میشد یک سری چیز ها را حل کرد
یک سری حرف ها را پس گرفت
یک سری حرف ها را پس داد !
تمام مطالب قدیمی را میخوانم و اگر خوب بود میگذارم باشد..
کمی طول میکشد ولی تمام م
یا حضرت بقیه لله ارواحنا فداه:
یادینده  غم مهلتی تیکنمیشده آسوده اولدیگ بیردم؟
گشدیم بو دنیادن گلدیم یوخونه وجودیمه وردین دم.
نقدر دا گچسین دوباره سن منیمدن با هم بو یرده
اآلله منیم سهمیم بو عالمدن اولسه فقط او بیر دم
حضرت عباسی دءیم تمام دارایی ده اله او بیر دم
داها الله دن هچ ایستمز که تمام عشق هرنه آدم
یا حضرت بقیه لله ارواحنا فداه:
 
یادینده  غم مهلتی تیکنمیشده آسوده اولدیگ بیردم؟
گشدیم بو دنیادن گلدیم یوخونه وجودیمه وردین دم.
نقدر دا گشسین دوباره سن منیمدن با هم بو یرده
اآلله منیم سهمیم بو عالمدن اولسه فقط او بیر دم
حضرت عباسی دءیم تمام دارایی ده اله او بیر دم
داها الله دن هچ ایستمز که تمام عشق هرنه آدم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها