نتایج جستجو برای عبارت :

سرگذشت۱

به نام ایزد منان دبیرستان بودم یکی یکی بچه ها عروس میشدند 
من و رفیق های فابریکم مجرد بودیم هنوز
برای خودمان زمان ازدواج تعیین کردیم اول از همه باتوجه به شرایط نرگس گفتیم تو به کنکور نرسیده عروسی!
خودش هم همین فکرو میکرد
بعد گفتیم الناز عروس است و آخر هم من.
هم میدانستم خانواده ام به این زودی مرا راهی خانه شوهر نمیکنند
هم خودم فکرش را نمیکردم به آن زودی...
البته مثل هر دختر دیگری در آرزوی شاهزاده رویاهایم بودم اما نه در آن سن!
انگار تقدیر چیز د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها